Posts

Showing posts from February, 2022
  به این فکر میکنم که اغلب در جاهای اشتباهی آروم میگیرم، در آِغوش‌های اشتباه، بین دست‌های اشتباه.
 یه جایی هست که سرت رو از توی برف میاری بیرون و میفهمی اطرافیانت اونهایی که فکر میکردی نیستن. نه به اون اندازه صمیمی، نه به اون اندازه خوب، نه به اون اندازه بد یا هرچیزی. فکر میکنم سرم رو از توی برف آوردم بیرون.
نشسته بودم روی صندلی و دست‌هاش دورم بود. داشت از چیزی حرف می‌زد که دقیق یادم نیست. هر از گاهی انگشت‌هاش رو روی شونه‌م می‌کشید و به حرف زدن و خندیدن ادامه میداد. دلم می‌خواست سرم رو پنهان کنم توی آغوشش و بگم که چقدر همه چیز جهان آرومه.
 ساعت پنج و نیم صبح از جنوبی‌ترین نقطه کشور زنگ زدم به عسل. نمی‌دونم صدا داشتم یا نه. پرسیدم می‌تونم پیشش بمونم؟ بعد شروع کردم به جمع کردن وسایلم. آروم و ساکت. شبیه آدمی که از گور بیرون اومده. از گور بیرون اومدم؟ نمی‌دونم. فقط می‌دونم که زنده نیستم. ماشین گرفتم. وسایل رو جا دادم توی ماشین. راننده پرسید خوبم یا نه؟ زدم زیر گریه. گفتم خوب نیستم. اصرار کرد که زنگ بزنه به پلیس. گفتم دلخوری خانوادگیه.  توی فرودگاه نشستم و دارم می‌لرزم. چهار ساعت دیگه توی بغل عسلم. می‌ترسم بیان فرودگاه دنبالم. خردم. خردم. خردم. این تکه‌ها هرگز به همدیگه نخواهد چسبید.