Posts

Showing posts from March, 2021

رفتن بهتره، همه آلودگی ست این ایام

خسته شدم. خیلی خسته. ظرف چند ساعت با خودم فکر کردم که چقدر از همه آدما بدم میاد و چقدر دیگه توان و ظرفیت سابق رو ندارم. افتادم روی یک دور خستگی انگار. یه دور خستگیِ ناتموم. نمیدونم چی میخوام. نمیدونم دیگه چه کار جدیدی باید انجام بدم که تا حالا انجام ندادم. نمیدونم باید دنبال چی بدو ام. میدونم که تغییر میخوام. میدونم که یه شروع جدید میخوام. میدونم که یه جا به جایی حالمو جا میاره. میدونم که باید یه چیز جدیدی رو شروع کنم و بهش بچسبم. یه چیز جدیدی که مال خودم باشه. یه آدم جدید حتی. دلم آدم جدید میخواد. دلم آدمای جدید میخواد. میدونی وقتی با وجود سوشال انگزایتی دلت آدم جدید بخواد چجوری میشه؟ انگاری که با وجود اسهال شدید، دلت یه لیوان شیر بخواد! همون قدر ناجور و همون قدر نشدنی. هی به اطرافم نگاه میکنم برای یه نشونه تازه. یه نشونه از جدید بودن. هیچی نیست! ببین! هیچی نیست! توی یه دایره بسته گیر افتادم انگار. شبیه لوپ باطله. از هر طرف که میرم همه آشنان. از هر طرف که میرم یکی هست که بشناسمش. دنبال کار جدید میرم، کارفرما با یه حلقه اتصال آشنا در میاد. دنبال تفریح جدید میرم، آدمایی که وسط اون تفر...

پیراهنی کبود به تن دارم

  نمیدونم هنوز اینجا رو میخونی یا نه ولی خواستم بگم دارم کتاب "کبوترهای وحشی" رو میخونم و دلم برای تو تنگ شده. دلتنگی از یه جایی نزدیک به نافم میجوشه و میاد بالا. شبیه عملکردی که موکاپات داره. تا حالا به یه موکاپات نگاه کردی؟ که چجوری آب از قسمت زیری میجوشه و با پودر قهوه در قسمت وسط ترکیب میشه و در نهایت یه قهوه خوب و دم کشیده رو توی قسمت بالایی تحویلت میده؟ دلتنگی شبیه به فرآیند موکاپات، از توی شکمم میجوشه و میاد بالا و مثل یک صاعقه با جایی توی سرم برخورد میکنه. مثل یک صاعقه سهمگین و بعد فلج میشم. از هرچیز و هرکاری فلج میشم و دیگه فقط باید بشینم یه جا و اجازه بدم تا دلتنگی مثل دریای در حال مَد بالا بیاد و منو تو خودش غرق کنه. دلتنگی برای تو؟ بعید میدونم. بیشتر دلتنگی برای چیزی که میتونستیم باشیم. راستشو بخوای من فکر میکنم که ما همو دوست داشتیم. داشتیم دیگه؟ نداشتیم؟ بعد به دوست داشتنمون فکر میکنم. به نگاه تحسین آمیز تو به خودم توی جمع‌ها. به تحسین توی صدات وقتی از حرف زدن من میگفتی. به نگرانیای خودم شبایی که حالت خوب نبود. به اون حسِ بدجنسِ توی وجودم وقتی دختری نگاهت میکرد ...

Olafur Arnalds / Elie's theme

قبل از خواندن، این تِرک را باز کنید و همراه با خواندن متن، به آن گوش دهید .   چشم‌هایتان را ببندید. خودتان را تصور کنید که ایستاده‌ای روی لبه‌ی یک قایق کوچک. هوا گرگ و میش دم صبح است. قایق با جریان آب حرکت می‌کند و شما روی لبه‌ی آن ایستاده‌اید. هیچ قایق دیگری روی آب نیست. از ساحل فاصله دارید و کسی نمی‌داند در کدام نقطه از جهان هستید. تکان‌های آرام قایق روی آب و صداهایی که در   وقت گرگ و میش، فقط روی دریا شنیده می‌شوند. کمی صدای آب. کمی صدای پرنده‌ها. کمی صدای هوای خنکی که به آرامی در فضا جا به جا می‌شود. بوی دریا با هر دم وارد بدن‌تان می‌شود و جایی بین دنده‌ها ماندگار. بوی دریا و بویی که مخصوص هوای خنکِ وقت گرگ و میش است. از آن بوی سردی حرف میزنم که وادارتان می‌کند تا نفسی عمیق بکشید. هوای خنک پیش از طلوع میخورد به صورت‌تان و کمی هم موهایتان را آشفته می‌کند. باد نیست، نسیم است. جریان خنک و آرامی از هوا. یک طره مو از بین موها جدا می‌شود و می‌آید جلوی صورت‌تان. طره مو را کنار نمی‌زنید و به جای این کار، چشم‌هایتان را می‌بندید. خودتان را، ذهن‌تان را و هرآنجه که هست را می‌سپا...