خوابتو میدیدم. رفته بودیم بام. روی اون نیمکته که یه بار برای تو گریه کردم،
نشسته بودیم. دستتو انداختی دورم، یه جوری که انگار همه چیز خوبه. سرد بود هوا.
دستامو حلقه کردم زیر کاپشنت، یه جوری که انگار هنوز عاشقم. بهت گفتم که درد دارم.
گفتم از 21 آبان تا همین الان، درد دارم. گریه کردم. گفتم یه زخمی هست روی روحم که
درد داره و خوب نمیشه. روی موهامو بوسیدی، یه جوری که انگار هنوز میخوای عاشق
باشم. ازت پرسیدم با زخمایی که خوب نمیشن، که هستن، که تمام عمر با ما کشیده میشن،
چیکار باید کرد؟ دستاتو دورم محکم کردی. منو فشار دادی به خودت، یه جوری که انگار
هنوز هم دلتنگم میشی. محکم به خودت فشارم دادی و بعد محو شدی. تنت دیگه بین دستام
نبود. یه جوری که انگار از اول نبودی. بعد سینهم سوخت. دکمههای پیرهنی که تنم
بود رو باز کردم. تو شده بودی یه زخم بزرگ روی سمت چپ سینهم.
فائزه تعریف میکرد که یه مدت طولانی آرایش میکرده تا زخم روی پیشونیش دیده نشه.
میگفت بعد از یه مدت باهاش دوست شده، لوازم آرایششو گذاشته کنار و حالا از دیدن
زخم روی پیشونیش اذیت نمیشه. من یه مدت طولانی با صدای بلند میخندیدم عزیزم؛ میخندیدم
که زخم تو روی سینهم دیده نشه. یه مدت طولانی سعی میکردم خوش مشرب و اجتماعی
باشم، انقدر بلند بخندم و معاشرت کنم که کسی رد تو رو، روی قلبم نبینه. حالا اما
انگشتمو میکشم روی این زخم، میبوسمش و دوستش دارم. زخمی که تویی، دردی که تویی...
که "گر تو زخم زنی به که دیگران مرهم".
حست چیه؟
یک. خوب نمیخوابم. شب ها کابوس میبینم. توی خواب دست و پا میزنم. میدانم خوابم. میدانم کابوس است. شروع میکنم خودم را زدن و بعد توی یکی از ضربه ها بیدار میشوم. مشوش و مضطرب. مثل آدمی که خبر بدی شنیده. نفس ها منقطع. درد عجیبی توی سینه و زیر دنده ها. وقت نشد کامل برای تراپیستم تعریفش کنم. سربسته گفتم و سربسته گفت "اضطراب جدایی". اضطراب جدایی؟ سه ماه است که جدا شدیم و حالا؟ حالا چه وقت اضطراب جدایی بود؟ بعد از سه ماه ندیدن و نشنیدن و با سطل آب گندهای زده شده را شستن حالا یادم افتاده که جدا شدیم و باید اضطراب بگیرم؟ شب ها بد میخوابم. روزها سردرد دارم. با لیوان قهوه و چشم های سرخِ ورم کرده، خودم را میکشم توی خانه. از پشت میز به آشپزخانه، از آشپزخانه به گلدان ها و دوباره پشت میز و انقدر این مسیر را تکرار میکنم تا دوباره پایم را بگذارم توی تخت و یکی از آن کابوس های جاندار نصیبم شود. به سین میگویم ببین ما چقدر بدبختیم! طرف ترکمان کرده، قبل از ترک کردن هم خوب گندهاش را زده طوری که هنوز ردش یک جاهایی مانده حالا هم برای آن همه تنش اضطراب جدایی میگیریم! دو. تراپیستم یک سوال ثابت دارد. در برا...
Comments
Post a Comment