از میان برخیز

 خواب میدیدم مُردم. باور کنید یا نه همین را خواب میدیدم. اینکه آدم ببیند مُرده، عجیب است چون اساسا وقتی میمیریم نمیتوانیم چیزی را ببینیم. مُرده بودم و میان آن همه هیاهو و اشک و آه با خودم، خودی که داشت نگاه میکرد، فکر میکردم که حسرت چه آغوش هایی را دارم به گور میبرم و به جز این حسرت دیگری هم توی گورم با من دفن میشود یا نه.

حسرتی نیست. راستش را بخواهید (اگر وجود خارجی دارید و اینجا را میخوانید) هیچ حسرتی، مطلقا هیچ حسرتی در زندگیم ندارم. در هر مرحله ای کاری را که دلم میخواسته کردم. صدای قلبم را گوش دادم و راه افتادم دنبالش. عاشق شدم و با تمام وجودم عشقم را ابراز کردم. دلم میخواست مَردی که دوستش دارم را ببوسم و بوسیدم. قلبم با جاده ها بود و سفر کردم. از آدم ها خسته بودم و غارم را پیدا کردم. پاهام کشیده میشد سمت ترس هام و تا عمق وحشت‌شان رفتم. هرگز از چیزی خجالت نکشیدم. بابت هیچ چیز پشیمان نبودم و نیستم. رها زندگی کردم و رهایی هرگز پشیمانی به بار نمیاورد.
نوجوان که بودم معلم زبانی داشتم که به من میگفت
wild and free و راستش را بخواهید هنوز کسی نتوانسته توصیفی به این دقیقی از من داشته باشد.
من رهایی را با گوشت و پوست و استخوانم بغل کردم و هرجایی، کسی را که خواست از آغوشم جداش کند از میان زندگیم برداشتم.
یادم هست که یک بار حوالی ساعت ده شب توی خلوتی جلوی دانشگاه تهران سماع کردم. یک شب دیگر از تئاتر برمیگشتم و فکر میکردم که چقدر دلم میخواهد بدوم و دویدم، یک مسیر طولانی را در یکی از شلوغ‌ترین ساعت‌ها و خیابان‌های شهر دویدم. هرکجا احساسی داشتم به بانگ بلند ابرازش کردم و پای همه‌ی احساسات و کارهام ایستادم. پای قلبم و تصمیماتش ایستادم و این تمام آن چیزی است که هویت من را شکل میدهد.
زندگیم ایده‌آل نیست اما همین است. مسیر من همین است. راه قلب من همین است. همین خارج از چهارچوب بودن‌ها، همین فریاد زدن‌ها، همین گره‌ها و مشکلات.
به مَردی که عاشقش بودم میگفتم که آدم مگر چقدر زندگی میکند که بخواهد خودش را بین هزار لا قاعده بپوشاند؟ بعدها برایم نوشت که حق با من بوده و بعد گفت "تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز".
خیالم راحت است که اگر بمیرم هم جز حسرت یک سری آغوشِ راه دور و آغوش آدم‌هایی که خودشان ترجیح دادند دور از این وحشیِ آزاد بایستند، چیزی ندارم که توی قبرم ببرم.
فکر میکنم خوابِ مردن در دسته بندی خواب‌های ترسناک قرار نمیگیرد اگر پای قلبمان، به بانگ بلند، ایستاده باشیم.

 


Comments

Popular posts from this blog

حست چیه؟

چنان نماند و چنین نیز نخواهد ماند