چه باشد اگر مرگ در من بروید
1-کار کردن
آخرین حلقه اتصال من به بشریت است. آن حلقهای که اجازه نمیدهد تا خرخره فرو بروم
توی این غار سر تا سر تاریکی و لجن گرفته. هرجایی هم که باشم، توی هر عمقی، مجبورم
میکند خودم را برای چند ساعت، هرچند کوتاه، به سطح برسانم، کار کنم و حرف بزنم و
بعد دوباره شیرجه بروم توی عمق. دارم به این غارِ تاریک و کثیفِ بدبو عادت میکنم.
جای بدی نیست انگار. خودت هستی و خودت و مسئول هیچ چیز در هیچ جای دیگر نیستی.
وقتی کاری نکنی، وقتی کسی را نبینی، وقتی ارتباط و حلقه اتصالی نباشد، مسئولیتی هم
نیست، باری هم نیست و این رهاییِ تاریکِ بدبو از یک جایی به بعد مخدر اصلیِ
غارنشینها میشود.
2- سیمکارتم را از دیروز صبح زود
درآوردم که جواب ندادنم کسی را دلخور نکند، طوری که انگار در نهایت خوش خیالی
تماسی برای جواب ندادن خواهم داشت. امروز برای چند دقیقه سیمکارت را فعال کردم تا
اس ام اس بانک کذایی ام را ببینم و باور کنید یا نه، هیچکس... مطلقا هیچکس، آن
بیرون منتظرم نبود و نیست. قاعده بازی باید جوری پیش میرفت که حالا بعد از فهمیدن
این واقعیت (که کسی قرار نیست منتظرم باشد) غمگینتر و رنجورتر شوم اما نمیشوم.
نمیدانم. شاید چون غم کاسهای دارد و کاسهی غم من لبریز است و وقتی کاسهای به
لبریز شدن میرسد دیگر مهم نیست چقدر محتویاتش به بیرون بریزد... کاسه غم من انگار
لبریز شده و این که کسی آن بیرون منتظرم نیست دیگر کوچکترین اهمیتی توی این کاسه
و محتویاتش ندارد. شاید بهتر هم باشد حتی. هرچه دورتر و فراموش شدهتر باشی، جادهی
تمام کردن هموارتر میشود.
3- تمام دیشب را توی دلتنگی و غصه
و پشیمانی و نفرت و دوست داشتن غوطه خوردم و با تک تک سلولهام یک نخ سیگار میخواستم
برای گریز از این حجمه احساسی. انگار کن که یک توپ از نخهای گره خورده به هم که
رنگشان هم هیچ با هم جور در نمیآید. اول صبح لیوان قهوه را برداشتم و قبل از
هرکاری دویدم توی بالکن، یک نخ سیگار روشن کردم و جوری مکیدمش که انگار کن یک
نوزاد اولین ذرههای اکسیژن را.
4- دیشب بین آن حجمه احساسات ضد و
نقیض، با خودم فکر میکردم که اگر یکی از همین روزها راست راستی به این نتیجه برسم
که باید تمام شود، چه موزیکی را به عنوان آخرین چیزی که قرار است بشنوم، پِلی میکنم؟
جوابی نداشتم. هنوز هم ندارم. بینِ شعله ورِ همایون و ببار بارون شجریان و چه
باشدِ نامجو مرددم. دیشب برایش پیام گذاشتم که بپرسم اگر فقط به اندازه یک موزیک
فرصت داشته باشد، چه چیزی گوش میکند؟ جواب نداد و من بیشتر از هروقت دیگری مطمئن
شدم که بیرون از این غار، جای آدمها هرگز خالی نخواهد بود. حتی آدمهای ریشه دار
هم بعد از مدتی ریشههاشان میپوسد، من که هرگز ریشهای نداشتهام.
Comments
Post a Comment