برای مک مورفی

 

برای مک مورفی عزیزم:

 

یک سال پیش، حوالی همین روزا، ازم خواستی که ادامه بدم. بهم گفتی روزای بهتری میان و شرایط بهتر میشه. بهم گفتی جایی که ایستاده‌م آخر دنیا نیست. سعی کردی یادم بندازی که چه چیزایی از زندگی میخوام و سعی کردی بهم بگی که وقت برای رسیدن هست. دستمو گرفتی و اجازه دادی گریه کنم. ازم خواستی صبور و مقاوم باشم. وقتی خودمو پرت کردم ته غار، تو ایستادی اونجا و منتظرم موندی. حتی یادمه یه وقتایی تا ته غار اومدی که مطمئن باشی هنوز هستم. تو تنها کسی بودی که برای من بیرون از غار ایستادی. مک مورفی عزیزم، ما رنج رو با هم دویدیم. پا به پای هم. گاهی برای رنج تو و زمان‌های زیادی برای رنج من. شبیه مسابقات دوی امدادی؛ گاهی تو میدویدی و گاهی چوب امداد رو به من میدادی. حالا دیگه مسابقه‌ای در کار نیست. هردو خسته‌ایم. هردو بی‌نهایت خسته‌ایم. من خودم رو رها کردم برای سقوط و تو بعد یک سقوط نصفه، گیر دست‌هایی افتادی که الان نگهت داشتن ولی توان نگهداری همیشگی‌ت رو ندارن چون خود اون‌ها هم مایلن به این سقوط.
مک مورفی عزیزم، حالا که درست در مسیر سقوط ایستاده‌م، به این نتیجه رسیدم که عقب انداختن این سقوط، به تاخیر انداختن رها شدن از پرتگاه، فقط تدوام رنج خواهد بود.
همین چند شب پیش به تو گفتم که آدم‌ها تا جایی غصه می‌خورن اما بعد یادشون میره... یادشون که نه، عادت می‌کنن. به نبود همدیگه عادت می‌کنن. جای زخم رو روی سینه‌شون احساس می‌کنن اما بهش عادت می‌کنن.
مک مورفی عزیزم، حقیقت اینه که تصمیمات ما فقط برای مدت کوتاهی روی زندگی اطرافیان تاثیر میگذاره. در نهایت زمان اون ها رو با خودش جلو می‌بره و رد درد و زخم رو به جایی انتهای حافظه و خاطرات می‌سپاره.
مک مورفی عزیزم، قبل از شروع این نامه، آرامبخش‌ها رو خورده بودم و حالا که به این خطر رسیدیم، تاثیرش رو حس می‌کنم. اون حس خلاءوار درونی که انگار توی فضا معلق هستی. انگار دارم از یک موقعیت معلق برای تو می‌نویسم. برای تو که شاید تنها کسی باشی که رنجی که توش غوطه‌ور هستم رو درک می‌کنه؛ برای تو که شاید تنها کسی باشی که زمان به از بین رفتن زخم‌هات کمک زیادی نمی‌کنه.
مک مورفی عزیزم، من خسته‌م. ناتوانم. فروپاشده‌م. تکه تکه‌م و دیگه برای ادامه‌ی رنجِ زندگی، توان ندارم.

مک مورفی عزیزم، من رو ببخش اگر جایی با خودخواهی خودم، تو رو بیشتر در رنج هُل دادم.
مک مورفی خوب من، حرف‌هامون رو فراموش نکن... وقتی همه چیز تموم شد، اجازه بده موزیک محبوب‌مون از لینکین پارک، توی گوش‌هات بخونه... وقتی همه چیز تموم شد، اجازه بده الکل تو رو تا اعماق وجود خودت فرو ببره و بعد به من فکر کن... به قلبم که گُم شد و رنجی که مستحقش نبود.

مک مورفی عزیزم
در نهایت بدون که همیشه دوستت دارم. قلبی نیست اما من با حفره‌ی خالی توی سینه‌م دوستت دارم.

Comments

Popular posts from this blog

حست چیه؟

چنان نماند و چنین نیز نخواهد ماند