You make me feel like I am home again

 

خیابون‌های قبل از نیمه شب رو که راه می‌رم، حالم بهتر می‌شه. هوا که خوب باشه، دیگه انگار تمام چیزی که برای زندگی لازمه رو دارم.

دیشب پسر باهام دوستی کرد و اجازه داد ولیعصر رو با همدیگه راه بریم. ولیعصرِ بعد از نُه شبِ کرونا زده که هیچکس توی پیاده روهای پهنش نیست. بارون تازه قطع شده بود، هوا خوب بود باهامون. باد خنک و شب روشن و ابرایی که روی ماه رو گرفته بودن. توی یه جهان دیگه بودم انگار. روی یه سیاره دیگه قدم برمیداشتم انگار. پسر یکی از گوشی‌های هدفونش رو گرفت جلوی روم. عیشِ قبل از نیمه شب داشت تکمیل می‌شد. دلم می‌خواست با صدای توی گوشم، وسط همون پیاده روی خلوتِ تاریک، برقصم. دلم میخواست برقصم و جهان یه جایی بین همون هوای خوب و موسیقی خوب و شب ِ خوب تموم بشه. رقصیدن بلد نیستم ولی. دلم میخواست بلد بودم. دلم میخواست مثل شین که بلده چطور خودش رو توی موسیقی حل کنه، بلد باشم برقصم. رویای تموم نوجَوونیم بود. مثل خیلی چیزای دیگه که رویای نوجَوونیم بود. دستم رو دراز کردم برای پُک زدن به سیگار پسر. سیگارش رو با سخاوت گذاشت بین انگشت‌هام. فکر کردم که آخرین بار کِی انقدر حالم خوش بود؟ کِی انقدر خوب بودم که دلم میخواست زمان بایسته؟ کِی انقدر آروم و سرخوش بودم؟
تقاطع خیابون کارگر، ساعت از ده رد شده بود که پسر گفت بشینیم تا ماشین گیرم بیاد. از دلخوریش گفت و من فکر کردم که چقدر شرمنده‌م. چقدر شرمنده‌م برای این که به اون دختر بچه چهار ساله درونم اجازه میدم بیرون بیاد و کنترل اوضاع رو دست بگیره. دلخوریش رو به مِهر میگفت اما شرمندگی توی من داشت تا پشت چشم‌هام بالا میومد. دختر بچه‌ی چهار ساله، خجالت کشیده بود، قایم شده بود ته کُمد، دقیقا همون طوری که کیمیا چهار ساله موقع ترسیدن قایم میشد ته کمد. سرم رو گذاشتم روی شونه‌ی پسر که چشمام توی چشماش یکی نشه. با تموم دلخوریِ توی صداش اما از امن بودنش کم نکرد. دستش رو گذاشت روی موهام و بعد که با صدایی که به زور شنیده میشد گفتم «ببخشید»، بوسه ریزش رو بین موهام که از بارون خیس بود حس کردم.
ماشین رسید. دستم رو دراز کردم برای آغوشی که بهم حس خونه رو میده. طولانی و محکم، یه جوری که انگار یه حلقه اتصال باشه به زندگی. دلم میخواست بهش بگم لطفا همین قدر امن بمون. دلم میخواست بهش بگم که من مدت‌هاست خونه نداشتم، حالا که دارم خونه رو بین دستای تو حس میکنم، امن بمون. دلم میخواست بهش بگم قول بده که این خونه رو قرار نیست حالا حالاها ازم بگیری. دلم میخواست بگم مراقب خودت باش، مراقب خونه امن من باشم. نگفتم. مثل همه حرفایی که نمیگم. به جای تمومش، گونه‌ش رو بوسیدم، گفتم «مراقب خودت باش»، پیشونیم رو بوسید، گفت «تو هم» و شب یه جایی توی تقاطع بلوار کشاورز و خیابون کارگر به انتهای خودش رسید.

Comments

Popular posts from this blog

حست چیه؟

چنان نماند و چنین نیز نخواهد ماند