هر چند وقت یک بار باید قوی و محکم به خودم یادآوری کنم که کَسی توی جهانم وجود نداره و در جهان کسی جایگاهی ندارم. هرچند وقت یک بار باید قوی و محکم بکوبونم توی صورت خودم که اگر میخوای کاری کنی، خودتی و خودت. هرچند وقت یک بار باید به خودم یادآوری کنم که کمک نگیرم، که وهم برم نداره که جایی دارم و حقی. باید به خودم یادآوری که توی دوست داشتن آدما مرز رو رد نکنم. که اگر کسی رو دوست دارم، دلیل بر این نمیشه که اون هم همین حس رو داشته باشه.

سنگینم. قلبم سنگینه. هربار که زندگی همه اینا رو به من یادآوری میکنه، سنگین‌تر از قبل می‌شم. اینا رو مینویسم که یادم بمونه برای بار بعدی به کسی نزدیک نشم، کسی رو دوست نداشته باشم و فکر نکنم چون من دوستش دارم پس میتونه «دوست» باشه.

خسته و سیلی خورده‌م و تمام خواسته‌م از جهان تموم شدنشه.

Comments

Popular posts from this blog

حست چیه؟

چنان نماند و چنین نیز نخواهد ماند