قصه‌ها غم‌انگیزن اسماعیل. قصه‌های دردن و دوری و نرسیدن و مسیرهای اشتباه‌. مسیج دادم بهش اسماعیل. بعد از همه‌ی این دو سال که سعی کرد خودش رو بهم نشون بده و من ندیدم و در نهایت هم هر کدوم رفتیم سراغ‌ اشتباه‌های خودمون‌. آخ اسماعیل... این روزا بیشتر از هروقت دیگه‌ای فکر می‌کنم به این که اگر اون روزها گذاشته بودم نزدیک بشه، حالا ما کجای جهان بودیم؟ تا الان چقدر آغوش‌های گرم داشتیم اسماعیل... دور افتادیم اسماعیل. دور افتاده و خسته و زخمی و حالا ناتوان رو به روی همیم... شاید این اولین آغوش، آخرینش باشه اسماعیل ولی حسرت همیشه هست. حسرت ندیدن‌ها و انتخاب‌های اشتباه.

Comments

Popular posts from this blog

حست چیه؟

چنان نماند و چنین نیز نخواهد ماند