گاهی اوقات بهت فکر میکنم. به این فکر میکنم که اگر تو اون هیولایی که هستی رو توی خودت میکشتی چقدر میتونستیم زندگی خوبی داشته باشیم. البته که همین الان هم زندگی های خوبی داریم. تو اون سبکی که دوست داری و من به اون روشی که میخواستم. اما نمیتونم به «اگه» ها فکر نکنم. به حمایتی که میشد از هم کنیم. به آغوشی که میشد به هم بدیم. به خط پایانی که میشد با هم به سمت بدویم.
به قول بابا، زندگی هیچ جایی برای اگه نداره. مسیر مشخصه. میریم توی دلش.

Comments

Popular posts from this blog

حست چیه؟

چنان نماند و چنین نیز نخواهد ماند