یک. برای مک مورفی نوشتم که آدم عجیبی شدم. موقعیت‌هایی هستن که من رو آزار میدن ولی توامان دلم میخواد توشون قرار بگیرم. میدونم دیدن فلانی برام آزاردهنده خواهد بود ولی دلم هم نمیخواد که تفریح با اون جمع رو از دست بدم. میدونم که در نهایت آسیب خواهم دید اما دلم هم نمیخواد از لذت لحظه بگذرم. مثل داستان پسر که توی تمام لحظاتش میدونستم در نهایت تا مغز استخون درد خواهم کشید ولی نتونستم از لحظه گذر کنم. من آدم پیشگیری کردن نیستم. به آینده آگاه و از تغییر لحظه ناتوانم.

دو. درد این ماه کمتره ولی  در عین حال خبری هم از خون نیست. رحم مدام منقبض میشه و درد تا توی پاها می‌پیچه. از چیزی که انتظارش رو داشتم کمتره. ماه هایی که چوب جادو خوب چرخیده باشه، درد ماه بیشتر باهام راه میاد. این ماه دیر اما خوب چرخید و اوضاع به نسبت بهتره. بدن داره باهام راه میاد. بد قلقی میکنه گاهی ولی باز هم خوب راه میاد.

سه. وهم برگشته. شفاف‌تر و طولانی‌تر از سابق. از یک تصویر گذری رسیده به تصاویر ثابت. میترسم از بها دادن بهش اما باید در موردش بنویسم. دلم میخواد روندش رو ثبت کنم تا بعدها اگر لازم شد، بتونم متوجه سیر تغییراتش بشم. این روزها بیشتر از همه مرد قد بلند و چهار شانه ای رو میبینم که رو به روم، سمت چپ نشسته و بهم خیره شده. پیراهن مردونه آبی کمرنگ پوشیده. چهره ش واضح نیست اما سایه ش شبیه به جوانی باباست. نگاهش راضی نیست، گاهی عصبانیه و گاهی رنجیده. همین الان هم هست. روی مبل زرد رنگ تکنفره توی اتاق کنفرانس نشسته. اگر مستقیم بهش نگاه کنم میره.

چهار. فاند رو گرفتم. پنج شنبه و جمعه اولین جلسه م خواهد بود. سه هفته آینده رو با پروفسر لی میگذرونم و بعد اگر نمره قابل قبول بگیرم، وارد دوره بعدی میشم. هیجان دارم. این اولین تجربه یادگیری به زبان دیگری خواهد بود و البته اولین تجربه یادگیری آکادمیکِ کاری که دوستش دارم. هیجان انگیز و عجیب! نگرانم که از پسش برنیام. خانم ث میگه «میتونی». میتونم؟ انتخاب دیگه ای جز تونستن ندارم.

پنج. آقای بلند قامت محبوبم دیروز ایستاد کنار میز من. با تردید شروع کرد به حرف زدن. چند دقیقه‌ای صحبت کردیم. بهش گفتم که به نظرم عطر Derrick بهش میاد. گفت تا حالا نداشته. در مورد بوها، تاثیرشون و البته عطر خوب آقای بلند قامت حرف زدیم. شونه‌م رو آروم فشرد و برگشت توی دفترش. همچنان مقام جذاب ترین مردی که دیدم رو داره.

شش. World Clock روی صفحه گوشی رو تنظیم کردم روی نیویورک و شهر محبوب. با نیویورک پروژه تحویل میدم و با شهر محبوب قلبم گرم میشه. روزهای عجیبی در حال گذرن. عجیب و گرم.

Comments

Popular posts from this blog

حست چیه؟

چنان نماند و چنین نیز نخواهد ماند