هیچ کاری نمیکنم. به معنی واقعی کلمه هیچ کاری. صبح صبح میام اینجا، میشینم پشت میزم و مشغول هیچ کاری نکردن میشم. هنوز گزارش‌ها روی سایت آپلود نشدن. پرزنت هفته بعد کامل نشده. جمع آوری اطلاعات هنوز در مرحله صفره و هیچ چیز، مطلقا هیچ چیز، پیش نمیره. سقوط کردم در جهان زیرین و هیچ چیزی جلو دارم نیست. حالا مدت‌هاست که موقع سقوط دست و پا نمیزنم. مدت‌هاست که به خودم اجازه میدم تا سقوط کنه و پایین بره و باز کم کم و به سختی بالا بیاد. خودم رو رها میکنم و سعی میکنم تک تک لحظات سقوط رو احساس کنم. حالا از دیروز رها شدم و دارم نگاه میکنم که این بار تا کجای جهان زیرین خواهم رفت.

آقای الف دیروز چند ثانیه بهم خیره شد و بعد گفت «شبیه کارتونایی... شبیه کاراکتر Blue توی کارتن Inside out» و بعد خانم میم با تایید گفت «این دختر کلا شبیه کارتوناست... انگار کارتونا باز شدن و اومده بیرون» من واقعا بلو بودم. غمگین و اندوهگین و دلتنگ. سین چشم سبز عزیزم نبود، مارمالاد زیبام نبود، سنگرهام نبودن... انگار که شهر در خالی‌ترین وضعیت بود. برای مامان نوشتم «کاش میشد گم بشم» نمیشه. روزی که پشت این میز نشستم و این شغل رو گرفتم فهمیدم که دیگه خبری از گم شدن نیست. همیشه باید باشی. همیشه باید در دسترس باشی. جهان رسانه‌ها در لحظه باهات آنچنان بازی میکنه که هرگز نتونی از دسترس خارج بشی.

سین چشم سبز پیام داد که معامله رو تموم کرده و بخشی از نگرانی‌ها رو رفع کرد. حالا انگار یه بخش بزرگی رو تیک زدم و میتونم برم سمت بخش بزرگ دیگه‌ای. هرچند که هنوز کاملا تموم نشده و بخش‌هاییش سر جای خودش باقیه اما باز هم خیالم راحته که قدم اول برداشته شده. سین چشم سبز نوشت «مطمئنی نگران نیستی؟» نبودم. نیستم. از هرچیزی که رد پای سین چشم سبز رو داشته باشه، مطمئنم. حالا که توی معامله‌ایم که یک سمتش سین چشم سبزه، مطمئن‌تر از همیشه‌م.

برای آقای پ نوشتم که چاقم و خشک و دلم میخواد که کمی حال خودم، بدنم و روانم بهتر باشه. نوشت که «درستش میکنیم» و بعد با هم برای یک شنبه قرار گذاشتیم تا این چاقی و خشکی کمی بهتر بشه. حالا از اعماق جهان زیرین منتظرم تا یک شنبه بشه، آقای پ رو ببینم و کمی بدن رو تسکین بدم.

چشم‌هام رو می‌بندم. مارمالاد رو یادم میاد که موهام رو شونه می‌زد و همزمان میبوسید. دست هاش رو یادم میاد که نوازشگرانه بین موهام میچرخید. گرمای بدنش که پشت سرم ایستاده بود. دلتنگی از گوشه چشم‌هام سقوط می‌کنه پایین. پناه بر کار... پناه بر کار که به خوبی بلده چطور یک خط روی این بغض بکشه.

 

Comments

Popular posts from this blog

حست چیه؟

چنان نماند و چنین نیز نخواهد ماند