یک ساعت دیگه جلسه دارم و بعد هم باید توضیحات جلسه فردا رو برای آقای میم ارائه بدم و خودم رو برای پرزنت طولانی فردا آماده کنم. ذره‌ای آمادگی برای کل این پروسه دارم؟ نه! قطعا نه! تنها چیزی که میخوام کز کردن توی یک کنج و گریه کردنه. زندگی ولی صبر نمی‌کنه. میرم توی دست شویی. دستم رو میذارم روی دهنم. اشک میریزم. صورت و رد آرایش ماسیده روش رو پاک میکنم. نفس عمیق میکشم. چشم‌ها ورم دارن. خط چشم رو از جیب شنلی که پوشیدم در میارم. خط چشم کمی پهن‌تر، کمی پررنگ‌تر. حالا ورم پلک‌ها مشخص نیست. توی آینه تمرین لبخند زدن میکنم. با چشم‌هایی که زار میزنه، لبخند رو میچپونه توی صورتم. آدما اون بیرون منتظرن که من براشون حرف بزنم و بگم که چطور میتونم کسب و کارشون رو جلو ببرم؛ آدما اون بیرون براشون مهم نیست که من اشکی برای ریختن دارم یا نه. زندگی اون بیرون در جریانه. زندگی جلو میره، بدون این که تو حتی خواسته باشیش.

Comments

Popular posts from this blog

حست چیه؟

چنان نماند و چنین نیز نخواهد ماند