آن شب اردیبهشت یادت هست؟

 

پریودم. کمر و شکم دردناکه. دیشب تا دیروقت سرپا ایستادم تا مراسم تموم شه بعد هم خونه و دوش و خواب سریع. سفر شروع نشده، کنسل شد اما شور و هیجانش هم به تنهایی چیراپم کرد. فایل استراتژی بازه و منتظرم میم کوچک بگه که باید باهاش چیکار کنم. میم کوچک چیزی نمیگه. گشنم. خسته و گرسنه. باید با آخر هفته خالی چه کار کنم؟ نمیدونم. شب خونه مامان دعوتیم برای شام. عسل داره خونه رو میگیره. خونه‌ای که دوستش داشتیم. اتاق خواب پر نور و تراس قشنگ و آشپزخونه نقلی. طرح تابلوهایی که میخوام برای دیوارش گلدوزی کنم رو پیدا کردم. شاید آخر هفته بدوزمشون. کاش به روز اسباب کشی برسه. چقدر خستم. بعد از ماموریت دیشب قرار شد امروز یه ساعت بیشتر بخوابم. نیم ساعت هم کافی بود. زن با کیفیت‌تری بودم وقتی از در اومدم تو. روز به روز بیشتر با اینجا یکی میشم. دیشب به خانم ث گفتم معلوم نیست تا کی بمونم. گفت بستگی به خودت داره. خندیدم. گفت باور کن راست میگم، هیچ مدیری از تو نمی‌گذره. من که تا لحظه آخر با بیشترین سرعت ممکن داشتم خبر میزدم و تو چهار دقیقه ای که مونده بودم تا ماشین برسه، سیستم رو بستم، بادی گزارش رو برداشتم، میز رو مرتب کردم، خط چشم کشیدم که صورتم رنگ بگیره، ماسک و وسایل رو برداشتم و خودم رو رسوندم جلوی ساختمون. ث راست میگه. من زیاد کار میکنم. زیاد کار کردن چیزیه که همه مدیرا دوست دارن. بیتا میپرسه چقدر در میارم؟ بهش رفتم میدم. میگه بهت افتخار میکنم. خودم چی؟ به خودم افتخار میکنم؟ بعید میدونم. دفتر توی سکوت بود. داشتم توی حال خودم به گلدون روی میز ور میرفتم. یکم نگاهش کردم. بعد از لیوان آبم که روی میز بود یکم ریختم پاش. میم کوچک خندیدم. چرخیدم سمتش. یهو انگار از جهانی که مال خودم بود بیرون اومده باشم. میم کوچک گفت از لیوان آب خودت بهش میدی؟ خندیدم. آره. خانم رییس صدام زد. گفت خوب مینویسی. این رو آقای رییس هم هفته پیش گفته بود. زنی که توی دلم زندگی میکنه لبخند زد. تشکر کردم. خانم رییس گفت عمیق تر بنویس لطفا. چشم رو گفتم و برگشتم پایین. خسته م. نمیدونم بار چندمه که مینویسم خسته م اما خسته م. زیاد و عمیق.

 

Comments

Popular posts from this blog

حست چیه؟

چنان نماند و چنین نیز نخواهد ماند